loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 74 یکشنبه 1390/06/06 نظرات (0)

چند وقت قبل ما يك تولد براي بچه مان در مهد كودك گرفتيم  صبح رفتيم كيك گرفتيم و با آب ميوه  و همراه خاله هاش  با دوربين عكاسي و فيلمبرداري به مهد كودك رفتيم .

 خوب يك بچه يك ساله توي بغل من و با كلي بچه هم دورو برت و آهنگ تولد مبارك مهد براش گذاشته بود.... من گوشي موبايلم گذاشتم توي كيف و ني ني بغل كرده بودم

  خلاصه بابايي هي زنگ مي زنه به گوشي من مي بينه من جواب نمي دم به خاله ها زنگ مي زنه اون ها طفلكي مثل من گوشي تو كيف بود .....

 خلاصه 17 بار زنگ زده بود تا آخر سر زنگ مي زنه به مهد مي گويد به خانمم بگين زنگ بزنه. من هم از همه جا بيخبر زنگ زدم و آقا ناراحت  و كلافه مي گويد من ديگه شماره تو را ببينم جواب نمي دم  برو ...... خلاصه من گنهكار شدم و کلی هم منت کشیدم اما من از قصد این کار نکردم لباسم هم جیب نداشت که بذارم توی جیبم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 36
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 39
  • بازدید ماه : 88
  • بازدید سال : 160
  • بازدید کلی : 9,890