توي بله بران جاريم من كشيد كنار زنجير طلاي كه شوهر جانش به مناسبت سالگرد ازدواج براش خريده بود نشانم مي دهد. من هم چند روز بعد به مادر شوهرم گفتم كه آره وسط جمع من برده طلا نشان مي دهد
مادر شوهرم گفت اون كه شوهرش همش مي ناله كه پول ندارم هي طلا مي خره
ما هم هيچي نگفتيم
چند وقت بعد كه خواهر شوهر بند ميرود پيش مامانش كه آره داداش براي زنش طلا خريد اول مي خواسته ماشين بخره ولي گفته آقا جان من كه كارمند نيستم ماشين به دردم بخوره همون طلا خوبه
مادر شوهر در يك جلسه ميهماني خانوادگي پسرش را مي برد داخل اتاق و بهش مي گويد:
- تو كه پول نداري چرا از سر و گردن زنت طلا مي باره همش ناله كردنت براي ما
- چرا زنت بقيه را تحريك مي كنه
- تو كه 12 سال خانه پدري نشستي و خانه را هم فروختي و به دختر ها هيچي ما ارث نداديم و رفتي اخر سر مستاجر شدي ، چرا اين كارا مي كني
- سر تو همه دختر ها با ما بد شدن و تو بجاي اينكه زندگيت درست كني همش طلا كن بريز به پاي زنت
- 00000
خوشم آمد مادر جان دستت درد نكنه
و من كه كارمندم ماشين واجبم از ديد جاريم پس چرا كسي براي من نمي خره