loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 2157 شنبه 1390/11/15 نظرات (0)

 ما تقريبا با فاصله كمي از هم بچه دار شديم هر دو بچه دوم ، اما دلم شكست از دست مهدي

جاريم مي گفت كه شوشوش هر صبح قبل از اينكه از  روي تخت تكون بخوره بياد بيرون با يك ليوان شير كيك و يا تي تاب بالاي سرش . يا هر دفعه كه حاش بد مي شه با يك ليوان شير نيمه گرم دم دستشوييي تا بيام بيرون و سريع مي ريزه به حلقش . اگر خانه باشه مسئول باز كردن درب يخچال و اگر هم نباشه دخترش اينكار مي كنه



اما شوشوي من حالم كه بد ميشه و مي آيم و مي خوام بميرم اولا كه اصلا عكس العملي نداره و اگر هم بخواد حرفي بزنه مي گه قيافت درست كن بچه دار نگات مي كنه.

دلم مي خواد بزنم توي سر خودم و هاي هاي اشك بريزم. گفتن دواي دردت شيردون گوسفند اما فقط يكبار رفت خريد تمام شد ديگه اصلا يادش نيست.


ديروز مي گه بيريم خانه مامانم اينها ، گفتم من روز تعطيل پا شدم ساعت 8 همه كارهامو كرديم ظهر بريم كه شب بر گرديم من خسته نرم سر كار. رفتيم خوشحال و خرم و بچه اذيت مي كرد بقيه سر نهار برش داشتم آمدم و غذا نخورده ، جاريم هم آمد دنبالم گفت عباس مي گه چه عجب تو يك ذره غذا خوردي.... مهدي آمد دم اتاق چشم غر مي ره و اشاره و ابرو كه پاشو مامان داره خودش ظرف مي شوره

 شب ساعت 11 شب آمديم و خواهرش هم نزديك خانه ما كار مي كنه با ما آمد پائين. آمديم و من لباس بچه را در آوردم كه شكمم تير كشيد همون جا دراز كشيدم ساعت 12 شب آمد ه مي گويد زشته بيا پيشش بشين تنهاست خواهرم.

من زنشم و حامله و درد دارم اما خواهر 23 ساله اش از من مهمتره اون هم ساعت 12 شب.

صبح پا شده يك صبحانه بده خواهرم بخوره ......

خدايا خسته شدم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 38
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 29
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 30
  • بازدید سال : 102
  • بازدید کلی : 9,832