جشن تولدم شد يك دسته گل مصنوعي و يك كيك ، از در آمد تو مي گه يك چيزي گرفتم نندازي توي سطل آشغال.
سالگرد ازدواج هم كه من نداريم
براش رفتم يك پليور يك شلوار يك پيراهن ست آبي روشن و تيره براش ست كردم و انگار نه انگار 23 آذر سالگرد ازدواجمون
مي گم من مي خوام دعوتت كنم اولين رستوراني كه با هم رفتيم و تا سر پل صدر پياده بيام
مي گه باشه فردا كه سه شنبه است مي ريم بچه را مي دذاريم پيش خاله هاش
سه شنبه: خواب بود
چهار شنبه : دير آمد از سر كار
: پنجشنبه : يادش بود مامانش اينها مي خواند بيان پائين برن ديدن زن عموش و عصر رفتيم دنبال خانه گشتن و شب هم حميد و زنش و پارسا آمدن
جمعه: مامانش اينها را برد تا كرج و برگشت و تمام بعد ظهر و شب توي خانه بود