loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 43 یکشنبه 1390/09/27 نظرات (0)

جشن تولدم شد يك دسته گل مصنوعي و يك كيك ، از در آمد تو مي گه يك چيزي گرفتم نندازي توي سطل آشغال.

 سالگرد ازدواج هم كه من  نداريم

براش رفتم يك پليور يك شلوار يك پيراهن ست آبي روشن و تيره براش ست كردم و انگار نه انگار 23 آذر سالگرد ازدواجمون

 مي گم من مي خوام دعوتت كنم اولين رستوراني كه با هم رفتيم   و تا سر پل صدر پياده بيام

مي گه باشه فردا كه سه شنبه است مي ريم بچه را مي دذاريم پيش خاله هاش

سه شنبه: خواب بود

چهار شنبه : دير آمد از سر كار

: پنجشنبه : يادش بود مامانش اينها مي خواند بيان پائين برن ديدن زن عموش  و عصر رفتيم دنبال خانه گشتن و شب هم حميد و زنش و پارسا آمدن

جمعه: مامانش اينها را برد تا كرج و برگشت و تمام بعد ظهر و شب توي خانه بود

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 6
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 13
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 16
  • بازدید ماه : 65
  • بازدید سال : 137
  • بازدید کلی : 9,867