loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 38 شنبه 1390/10/03 نظرات (0)

پسر خاله مهدي فوت كرد ريه هاش عفونت و هپاتيت داشت.  و براي مراسم ش رفتيم محله پائين.

اما حوالي اين مراسم جالب بود من و جاريم و خواهر شوهر كوچكم نشسته بوديم كنار مادر شوهر، حرف از بچه دوم و خواستن و نخواستن شوهر ها بود.

و  بچه ها همگي خانه جاريم بودن. و عمه كوچك پيش اون ها بود. بي انصاف به بچه من فقط شير داده بود و گلكم گشنه بود .  رفتيم مسجد و نهار دادن فاميل هاي كه از شهرستان آمدن همگي زل زده بودن به من. آخه تا بحال من نديده بودن.

 توي مسجد نهار دادن و بعد از نهار من كه از نشستن كلافه شده بودم آمدم  با جاريم بيرون .

كلي راه رفتيم و در دل كرد كه : رفتم كربلا براي همه كادو خوب آوردم اما همه جوابم دادن- اكرم و اعظم برداشتن يك سوپخوري آوردن و لنگه هم بابا هم اونجا بود فحش كه آره اين ها لنگه هم هستند اين چه وضعي ، خاك بر سرشون.

فقط ليلا يك كريستال خوب داده ، مامان مي گه مي خواستن پول بدن، نمي دونم چي شد.

خدا شاهد خواهرم نيستند اما خداشون هست. همه از آقا مهدي تعريف مي كنند مي گن رفت دسته گل گرفت و شام داد. من هم گفتم نه بابا كاري نكرديم.

دست و دلش از خواهر شوهر ها پر بود.

و بعد از مراسم مي خواستن برن خانه بنده خدا كه من ماشين از مهدي گرفتم و جاريم آوردم خانه ، همه توي كف رانندگي من بودن.

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 13
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 31
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 34
  • بازدید ماه : 83
  • بازدید سال : 155
  • بازدید کلی : 9,885