loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 72 یکشنبه 1390/06/20 نظرات (0)

يعني نميشه يك اتفاق توي خانه ما بيفته و مادر شوهرم نفهمه آخه چرا اين پسره اين قدر با مادرش حرف مي زنه  آخه چرا  من كجا را اشتباه كردم
 چرا با مامانش  چرا دارم ديونه ميشم
ديشب يك لحظه دوستم آمد دم در و رفت   امروز زنگ زدم به مامانش مي پرسه بچه چطوره مي گم خوبه آدم شده ديشب مهمون داشتم مي خواد پذيرايي كنه
مي گه همون دوستت كه ........
از تعجب خشكم زد
آخه چرا
 چرا حرف خصوصي را كه ميزني حرف خودت كه مي زني حرف و كارهايي من داغ داغ مي گي
مامانت چرا بايد خبر داشته باشه
مگه ما زن و شوهر نيستيم مگه ما محرم دل هم نيستيم تمام حرفهاش پيش مامانش
من هم كه نقش هويج پخته را دارم
خسته شد اول اعتراض مي كردم  بعد دعوا كردم آخه الان چه خاكي بريزم توي سرم

آخه چه كنم نه من با كسي حرف مي زنم مادم هم كه به رحمت خدا رفته  - نه دوستي نه آشنايي خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

از دست اين چه كنم

ببين چه حرف هايي را هم مي زنه كه من خبر ندارم

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6
  • بازدید ماه : 55
  • بازدید سال : 127
  • بازدید کلی : 9,857