loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 44 شنبه 1390/08/28 نظرات (0)

روز عيد همه رفتيم خانه مادر شوهرم

همه بودن و حتي خانواده داماد ، عروس خانم عمل دماغ كردن و تشريف نياوردن مهموني ، و تازه داماد هم تكون نخورد هر چي گفتن عروس تنهاست پاشو برو پيشش. گوشش بدهكار نبود كه نبود.

سر سفره رو كرده به دايش مي گه تو هم دامادي مي بينم چقدر تحويلت مي گيرن و من فقط به حرمت جمع هيچي نگفتم.

امير رضا پدر من و دخترم در آورد رفتم توي اتاق تا لباس ش عوض كنم و مادر شوهرم آمد بهش گفتم ببخشيد اين بچه نگذاشت من كمك كنم . گفت نه مادر دختر ها هستن تو به بچه ات برس.

در همين زمان آبجي خانم رو مي كنه به دادشش مي گويد زنت در رفت، اون هم نه گذاشت نه ورداشت جواب مي دهد كه هر كسي بايد بر اساس مدركش كار كنه

مرسي آقايي كه هواي زنت داري

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 14
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 32
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 35
  • بازدید ماه : 84
  • بازدید سال : 156
  • بازدید کلی : 9,886