روز عيد همه رفتيم خانه مادر شوهرم
همه بودن و حتي خانواده داماد ، عروس خانم عمل دماغ كردن و تشريف نياوردن مهموني ، و تازه داماد هم تكون نخورد هر چي گفتن عروس تنهاست پاشو برو پيشش. گوشش بدهكار نبود كه نبود.
سر سفره رو كرده به دايش مي گه تو هم دامادي مي بينم چقدر تحويلت مي گيرن و من فقط به حرمت جمع هيچي نگفتم.
امير رضا پدر من و دخترم در آورد رفتم توي اتاق تا لباس ش عوض كنم و مادر شوهرم آمد بهش گفتم ببخشيد اين بچه نگذاشت من كمك كنم . گفت نه مادر دختر ها هستن تو به بچه ات برس.
در همين زمان آبجي خانم رو مي كنه به دادشش مي گويد زنت در رفت، اون هم نه گذاشت نه ورداشت جواب مي دهد كه هر كسي بايد بر اساس مدركش كار كنه
مرسي آقايي كه هواي زنت داري