loading...
روزگار خانم همسر، مادر، كارمند
من بازدید : 69 چهارشنبه 1390/06/16 نظرات (0)
مطلب مورد نظر رمز دارد.
لطفا رمز عبور مربوط به مطلب را وارد کرده ، دکمه تایید را کلیک کنید.
عزيز جان شما اجازه بازديد نداريد
من بازدید : 75 یکشنبه 1390/06/06 نظرات (1)

آبجي خانم

چند وقت قبل براي اين آبجي خانم يك مسئله حاد پيش آمد ( عاشق شدن پسر بزرگش)

برا چي ميگم حاد چون عروس خانم اهل تهران نبود و از طرف ديگر مي خواست بره امارات و تازه شروع كنه دندانپزشكي بخونه . ..... همه اهل منزل بهم ريخته بودن كه چرا اين گل پسر بجاي  انتخاب دختر خالش يك دختر شهرستاني انتخاب كرده .

من بازدید : 74 یکشنبه 1390/06/06 نظرات (0)

چند وقت قبل ما يك تولد براي بچه مان در مهد كودك گرفتيم  صبح رفتيم كيك گرفتيم و با آب ميوه  و همراه خاله هاش  با دوربين عكاسي و فيلمبرداري به مهد كودك رفتيم .

 خوب يك بچه يك ساله توي بغل من و با كلي بچه هم دورو برت و آهنگ تولد مبارك مهد براش گذاشته بود.... من گوشي موبايلم گذاشتم توي كيف و ني ني بغل كرده بودم

  خلاصه بابايي هي زنگ مي زنه به گوشي من مي بينه من جواب نمي دم به خاله ها زنگ مي زنه اون ها طفلكي مثل من گوشي تو كيف بود .....

 خلاصه 17 بار زنگ زده بود تا آخر سر زنگ مي زنه به مهد مي گويد به خانمم بگين زنگ بزنه. من هم از همه جا بيخبر زنگ زدم و آقا ناراحت  و كلافه مي گويد من ديگه شماره تو را ببينم جواب نمي دم  برو ...... خلاصه من گنهكار شدم و کلی هم منت کشیدم اما من از قصد این کار نکردم لباسم هم جیب نداشت که بذارم توی جیبم

من بازدید : 75 سه شنبه 1390/06/01 نظرات (2)

 سلام

من چند روز پيش اين وبلاگ درست كردم اما مطلب اوليم به نظر خودم جالب نبود )دعواي من و آقايي(  دلم نمي خواست با يك مطلب غمناك شروع بشه .

تا ديشب كه يك خواب خوب ديدم

آره خواب ديدم كه باباي روزنامه خريده و اسم بچه هاي قبولي دوره دكتري دانشگاه سراسري هم توش هست با شوخي گفتم اسم من كه نيست ... اما يك دفعه اسم خودم ديدم

كلي ذوق كردم و مي گفتم بالاخره اين ننگ دانشگاه آزاد از روي مدارك من برداشته شد.

و لبخند تمام صورتم گرفته بود .....

صبح با يك حال خوبي پاشدم نمي دونيد چه حس جالبي بود هنوز هم احساس خوبي دارم و ميشه من قبول شم

مادر شوهرم چند وقت پيش داشت از يكي از دختر هاي فاميل حرف مي زد كه آره داره مي ره آمريكا براي دكترا بخونه

من هم گفتم من هم تنبل شدم بايد درس بخونم يك دفعه برگشت گفت حالا نمي خواد . تو فعلا بچه بزرگ كن

من هم هيچي نگفتم ولي .....

تعداد صفحات : 4

درباره ما
متولد 57 هستم اول همسرم و بعد مادر ، كارمندم و دلم مي خواد روي كره زمين نقشي مهم بزنم ....
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 58
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 12
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 30
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 33
  • بازدید ماه : 82
  • بازدید سال : 154
  • بازدید کلی : 9,884