يعني نميشه يك اتفاق توي خانه ما بيفته و مادر شوهرم نفهمه آخه چرا اين پسره اين قدر با مادرش حرف مي زنه آخه چرا من كجا را اشتباه كردم
چرا با مامانش چرا دارم ديونه ميشم
ديشب يك لحظه دوستم آمد دم در و رفت امروز زنگ زدم به مامانش مي پرسه بچه چطوره مي گم خوبه آدم شده ديشب مهمون داشتم مي خواد پذيرايي كنه
مي گه همون دوستت كه ........
از تعجب خشكم زد
آخه چرا
چرا حرف خصوصي را كه ميزني حرف خودت كه مي زني حرف و كارهايي من داغ داغ مي گي
مامانت چرا بايد خبر داشته باشه
مگه ما زن و شوهر نيستيم مگه ما محرم دل هم نيستيم تمام حرفهاش پيش مامانش
من هم كه نقش هويج پخته را دارم
خسته شد اول اعتراض مي كردم بعد دعوا كردم آخه الان چه خاكي بريزم توي سرم
آخه چه كنم نه من با كسي حرف مي زنم مادم هم كه به رحمت خدا رفته - نه دوستي نه آشنايي خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
از دست اين چه كنم
ببين چه حرف هايي را هم مي زنه كه من خبر ندارم